معنی ماه می خنده

حل جدول

ماه می خنده

آلبومی از محمدرضا هدایتی

لغت نامه دهخدا

خنده ٔ می

خنده ٔ می. [خ َ دَ / دِ ی ِ م َ / م ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از پرتو شراب است. (برهان قاطع).
عکس روی تو چو درآینه ٔ جام افتاد
عارف از خنده ٔ می در طمع خام افتاد.
حافظ.


خنده

خنده. [خ َ دَ / دِ] (اِمص) حالتی که در انسان بواسطه ٔ شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا میشود و در آن حالت لب ها و دهان بحرکت می آیند و غالباً این حالت با آواز مخصوصی همراه است. ضحک.مضحکه. (ناظم الاطباء). از «خند» + «ه » (پسوند پدیدآورنده ٔ اسم از فعل) پهلوی خندک «اسفا 1: ص 173» ختنی. خن. «بیلی، روزگار نو ج 4 شماره ٔ 3 ص 52« »ص شانزده مقدمه »، شهمیرزادی خَنَه (ک. 2 ص 177) گیلکی خندا، حالتی که در انسان از نشاط و سرور پیدا شود و در آن حالت لبها و گاه دهان گشاده گردد و غالباً این حالت با آوازی مخصوص همراه است. ضحک. ضد گریه. رک: خندیدن. (حاشیه ٔ برهان قاطع معین). مقابل گریه. (آنندراج). انفعال نفس حاکی از شادمانی با بروز آثار آن بر روی، در دیدن عجائب. (یادداشت بخط مؤلف):
از مهر او ندارم بی خنده کام و لب.
رودکی.
ببازی و خنده گرفت و نشست
شغ گاو دنبال گرگی بدست.
فردوسی.
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پرز خنده به رخ همچو ورد.
فردوسی.
سراینده باش و فزاینده باش
شب و روز با رامش و خنده باش.
فردوسی.
رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز
گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت.
لبیبی.
لب بخت پیروز را خنده ای.
عنصری.
بلکه بخرند کشته را ز کشنده
گه بدرشتی و گه بخواهش و خنده.
منوچهری.
نباید شد از خنده ٔ شه دلیر
نه خنده ست دندان نمودن ز شیر.
اسدی.
شد از تابش تیغها تیره شب
چو زنگی که بگشاید از خنده لب.
اسدی (گرشاسب نامه).
که چون بمالم بر خنده خنده افزاید.
؟ (از نسخه ٔ اسدی نخجوانی).
لب لعل توتا در خنده آید.
خاقانی.
بر سرم شمشیر اگر خون گریدی
در سرشک خنده جان افشاندمی.
خاقانی.
گر آنستی که این خر زنده بودی
پس از این کارخر را خنده بودی.
عطار (اسرارنامه).
ذوق خنده دیده ای ای خیره چند
ذوق گریه بین که هست آن کان قند
خنده ها در گریه پنهان و کتیم
گنج در ویرانه ها جو ای حکیم.
مولوی.
گر که زند خنده بر او مرد و زن
او هم از آن خنده شود خنده زن.
امیرخسرو دهلوی.
- امثال:
خنده ٔ مردم از شادی باشد و خنده ٔ بوزینه از غم. (از مجموعه ٔ مختصر امثال هند).
- از خنده به پشت افتادن، از کثرت خنده اعتدال از دست رفتن و بر زمین افتادن. (یادداشت بخط مؤلف). از خنده به قفا افتادن.
- از خنده به قفا افتادن، از خنده به پشت افتادن:
که از خنده افتد چو گل بر قفا.
سعدی.
- از خنده روده بر شدن، از خنده بیحال شدن. از خنده به قفا افتادن. از کثرت خنده بحال مرگ افتادن.
- بخنده افتادن، خندیدن.
- بخنده درآمدن، خندیدن:
اگر بخنده درآیی چه جای مرهم ریش
که ممکنست که در جسم مرده جان آری.
سعدی.
چو تلخ عیشی من بشنوی بخنده درآی
که گر بخنده درآیی جهان شکر گیرد.
سعدی.
- بیهوده خنده، خنده ٔ بیمورد. خنده ٔ نابجای.
- ترخنده، خوشخنده.
- پرخنده، بسیار خنده:
شود جهان لب پرخنده اگر مردم
کنند دست یکی در گره گشایی هم.
صائب.
- خنده زدن، خندیدن. خنده ٔ استهزاء و مسخره کردن: خردمندان... سری می جنبانیدندی و خنده زدندی که وی گزاف گوی است. (تاریخ بیهقی).
- خنده ٔ شیرین، خنده ٔ خوش:
چو تو در خنده ٔ شیرین دو چاه ازماه بنمایی
مرا در گریه ٔ تلخم دو دریا بر زمین خیزد.
خاقانی.
- خنده ٔ قباسوختگی، در اصطلاح مردم شیراز خنده ٔ لب و گریه دل را گویند آن که لبش بظاهر می خندد ولی در باطن دلش گرید و اندوهگین باشد. رجوع به خنده ٔ قباسوختگی شود.
- در خنده افتادن، بخنده درآمدن:
قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی
و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی.
سعدی.
- در خنده شدن، خندیدن. خنده کردن. (ناظم الاطباء).
- دیرخنده، نه بیهوده خنده، نه زودخنده.
- زعفران خنده. (آنندراج).
- زهرخنده، خنده از روی کین.
- شکرخنده، شیرین خنده:
شکرخنده ای را منش تیز کرد.
نظامی.
- || کنایه از زیباروی و خوش دهان:
چون گرانی به پیش شمع آید
خیزش اندر میان جمع بکش
ورشکر خنده ای است شیرین لب
آستینش بگیر و شمع بکش.
سعدی (گلستان).
شکرخنده ای انگبین می فروخت
که دلها ز شیرینیش می بسوخت.
سعدی.
گر بشکرخنده آستین نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
سعدی.
- لبخنده، تبسم:
سرمست درآمد از درم دوست
لبخنده زنان چو غنچه در پوست.
سعدی.


خنده ٔ مینا

خنده ٔ مینا. [خ َ دَ / دِ ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خنده ٔ می. خنده ٔ شراب. رجوع به خنده ٔ می شود.


خنده ٔ شیشه

خنده ٔ شیشه. [خ َ دَ / دِ ی ِ ش َ / ش ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خنده ٔ می. خنده ٔ جام. خنده ٔ مینا. خنده ٔ صراحی. (مجموعه ٔ مترادفات).


ماه ماه

ماه ماه. (ق مرکب) ماه بماه. هر ماه و ماهیانه. (ناظم الاطباء).


زعفرانی خنده

زعفرانی خنده. [زَ ف َ خ َ دَ / دِ] (اِ مرکب) خنده ٔ بسیار. مأخذش گل کردن. خنده ٔ بی اختیار است از تماشای زعفران زار. (آنندراج):
نی همین صبح خنک پف بر چراغم می کند
زعفرانی خنده ٔ خورشید داغم می کند.
سالک یزدی (از آنندراج).


خنده آمدن

خنده آمدن. [خ َ دَ / دِ م َ دَ] (مص مرکب) خندیدن. بخنده درآمدن. خنده کردن:
وگرت خنده نیاید یکی کنند ببار.
ابوالعباس عباسی.
ز خر برگیرم و بر خود نهم بار
خران را خنده می آید بدین کار.
نظامی.
از قیاسش خنده آمد خلق را
کو چو خود پنداشت صاحب دلق را.
مولوی.
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
شاید که خنده ٔ شکرآمیز می کنی.
سعدی.


خنده خیز

خنده خیز. [خ َ دَ / دِ] (نف مرکب) خنده خیزنده. موجب خنده شونده. || خنده کننده.


خنده کردن

خنده کردن. [خ َ دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک:
یکی خنده کردی از آن ماجرا
یکی گریه بر صبر آن پارسا.
سعدی (بوستان).
که ناگه نظر در یکی بنده کرد
پریچهره در زیرلب خنده کرد.
سعدی (بوستان).
شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد.
گریه زده خنده ٔ مجازی می کرد.
سعدی (رباعیات).


خنده داری

خنده داری. [خ َ دَ / دِ] (ص مرکب) خنده آور. مضحک. خنده دار. خنده آور. (یادداشت به خط مؤلف)

تعبیر خواب

خنده

محمدبن سیرین گوید: خنده درخواب غم و اندوه است. اگر بیند که به قهقهه می خندید، دلیل که اندوهش زیاد شود. ابراهیم کرمانی گوید: خندیدن آهسته درخواب، یافتن مراد بسیار است حضرت امام جعفر صادق فرماید: خنده آهسته در خواب، دلیل فرزندی نجیب بود. و خنده قهقهه، دلیل بر غم و اندوه و مصیبت بود و شگفت آمدن از کار ایزدی. -

خنده آهسته در خواب، دلیل فرزندی نجیب بود. و خنده قهقهه، دلیل بر غم و اندوه و مصیبت بود و شگفت آمدن از کار ایزدی. - امام جعفر صادق علیه السلام

نده درخواب غم و اندوه است. اگر بیند که به قهقهه می خندید، دلیل که اندوهش زیاد شود. ابراهیم کرمانی گوید: خندیدن آهسته درخواب، یافتن مراد بسیار است - محمد بن سیرین

فرهنگ معین

خنده

(خَ دِ) [په.] (اِ.) حالتی در انسان که به سبب شادی و نشاط ایجاد شودولب ها و دهان گشا د گردند.، از ~ روده بر شدن کنایه از: خنده شدید و ممتد کردن.

معادل ابجد

ماه می خنده

755

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری